فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

گفتگو با مستندسازان مشهدی درباره سفر به مناطق درگیر با اسرائیل | جنوب لبنان جنگی تمام‌عیار در جریان است

  • کد خبر: ۱۹۵۰۳۴
  • ۲۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۲
گفتگو با مستندسازان مشهدی درباره سفر به مناطق درگیر با اسرائیل | جنوب لبنان جنگی تمام‌عیار در جریان است
روایتی از مقاومت مردمی که زیر موشک باران دشمن، تسلیم و تعظیم که هیچ، حتی خم به ابرو نمی‌آورند.

شهامت-فیضی | شهرآرانیوز؛ آخر این جنگ، معلوم است؛ زمستان می‌رود و روسیاهی اش برای زغال می‌ماند. شاید ۴۳ روزه بودن جنگ، بشود بیشتر و آمار شهدای مظلومش برود بالاتر. شاید ناچار باشیم تلخی دیدن تصاویر بچه‌های یتیم و والدین بی فرزند فلسطینی را تحمل کنیم. قسمت سخت‌تر ماجرا این است که بغض مانده در گلویمان را به سختی فروبدهیم و دنبال راهی مؤثر برای ابراز ناراحتی مان بگردیم تا دست کم، ننگ بی تفاوت بودن را از خود دور کرده باشیم.

شاید همچنان مجبور باشیم خبر قطعنامه‌های آبکی فلان سازمان و نهاد منطقه‌ای و بین المللی را بشنویم و بابت این همه ساختار پوشالی، خون دل بخوریم، اما خوبی اش این است که خاطرمان از یک چیز جمع است؛ اینکه بنا به هزار و یک دلیل، آخر این جنگ نابرابر از همین حالا معلوم است.

به امید روز‌های نیامده‌ای که اطمینان داریم می‌آید، باید عده‌ای از ما خطر را به جان بخرند و به دل حادثه بزنند تا ثبت و ضبط کنند، خاطره مقاومت مردمی که زیر موشک باران دشمن، تسلیم و تعظیم که هیچ، حتی خم به ابرو نمی‌آورند. آنچه در ادامه می‌خوانید خاطرات و مشاهدات عینی از سفر به مناطق درگیر با رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان است. تعدادی از اهالی رسانه شهرمان که برای تهیه مستند به این مناطق سفر کرده اند آن را برایمان روایت می‌کنند. برخی از آن‌ها به تازگی به کشور برگشته اند و برخی همچنان در حال انجام رسالت تاریخی خود هستند.

شما ایرانی هستید؟

محسن عقیلی
مستندساز

تقریبا تمام اهالی روستای کَفَرکَلا خانه هایشان را تخلیه کرده اند. آن‌هایی که مثل ابوحسین و همسرش مانده اند انگشت شمارند. ابوحسین سوپرمارکت دارد. عده معدودی مانده اند و گاهی هم رزمندگان مقاومت از او خرید می‌کنند.

به او گفتم چرا نمی‌روی؟ گفت: الان که سهل است. سی سال پیش که اینجا در اشغال اسرائیل بود هم تخلیه نکردم. کار داشته باشم و بروم بیروت، حتی اگر سه نصف شب هم باشد، برمی گردم تا چراغ این مغازه خاموش نشود. روستا در جنوب لبنان و در نقطه صفر مرزی است. پشت خانه ابوحسین، دیوار بتنی است و پشت دیوار، سرزمین‌های اشغالی. ابوحسین تا فهمید از ایران هستیم، سوغاتی‌هایی را که از مشهد خریده بود برایمان آورد؛ مثلا یک انگشتر فیروزه.

همسرش هم رفت یک ظرف نبات ریزریز آورد. گفت این را از مشهد خریده است. هر بار کمی استفاده می‌کند. می‌خواهد ریزه خوار تبرکات شهر امام رضا (ع) بماند تا سفر بعدی اش. آن‌ها هفت بار به مشهد سفر کرده اند تا به حال. امسال هم قصد زیارت داشتند، اما وقتی دیدند شرایط ناآرام است، واجب دفاع در برابر رژیم صهیونیستی را به زیارتی که مستحب است، ترجیح دادند.

ما حدود یک هفته‌ای هست که در خاک لبنان به سر می‌بریم و جنگ میان جبهه مقاومت و رژیم اشغالگر را از نزدیک می‌بینیم. قبلا در جبهه‌های دیگری نظیرش را دیده بودم؛ سال‌های ۱۳۹۵ و ۱۳۹۶ در مرز لبنان و سوریه که درگیر جنگ با داعش بود. تجربه‌هایی که قبلا داشتم، جنگ شهری بود؛ کوچه به کوچه و خانه به خانه. هر لحظه این نگرانی وجود داشت که اگر یک کوچه بالاتر بروی، با معارضان روبه رو شوی. ظاهرشان هم که با نیرو‌های خودی فرقی نداشت.

هر لحظه احتمال حملات انتحاری وجود داشت. اینجا در جنوب لبنان، قصه متفاوت است، حملاتی که‌ می‌شود با تسلیحات سنگین است و ترسی که وجود دارد از حجم زیاد خسارت‌ها و تلفات است. انفجار‌های مهیبی که برخی از آن‌ها مربوط به کیلومتر‌ها دورتر است، اما صدایش مثل یک رعد شدید، شیشه‌های ساختمان‌های اطرافت را‌ می‌لرزاند؛ دلت را به هزار راه می‌برد که الان آنجا چه اتفاقی افتاده است؟

در دل ناآرامی‌های جنوب لبنان، جایی امن مثل مرجعیون نیز وجود دارد؛ منطقه‌ای مسیحی نشین که چند روزی برای اسکان و استقرار از آن استفاده کردیم. اسرائیل با این منطقه کاری ندارد و مردمش به تصور اینکه این آرامش همواره خواهد بود، دارند زندگی عادی شان را‌ می‌کنند و حتی ساخت وساز‌های سنگین انجام می‌دهند.

این تصور از سال‌های دورتر بینشان بوده است؛ مثلا سی سال پیش که لبنان در اشغال اسرائیل بود و وقتی دشمن داشت عقب نشینی می‌کرد؛ فالانژ‌ها یا مسیحیان افراطی، ارتشی تشکیل دادند و در جنوب لبنان مستقر کردند تا ممانعت کنند از اینکه حزب ا...، لطمات بیشتری به اسرائیل بزند.

روزانه به مناطق مرزی رفت و آمد می‌کنیم. برخی جا‌ها تخلیه شده اند و ساکنانش به خانه دومشان در بیروت رفته اند. با این حال هستند کسانی که حاضر به ترک خانه و زندگی شان در جنوب لبنان نباشند. حضورشان آگاهانه و از روی انتخاب است. می‌گویند اگر چراغ خانه و مغازه مان خاموش شود در روحیه جوانان مبارز، اثر بد می‌گذارد. گاهی حتی خود حزب ا... از مردم خواهش می‌کند که منطقه ناامن است و آن را ترک کنند که باز هم مردم نمی‌پذیرند.

اگر اینجا آمده ایم برای روایت همین لایه‌های پنهان جنگ است؛ برای روایت روحیه به شدت بالایی که در این مردم می‌بینیم. تا‌ می‌فهمند از ایران آمده ایم، از آقا امام رضا (ع) یاد می‌کنند؛ بدون اینکه بدانند در گروه ما، یکی مثل من اهل مشهد است. اطراف یکی از روستا‌های جنوب لبنان، با آن همه خطر، خانواده‌ای در آرامش در حال چیدن زیتون از درختانشان بودند. تا فهمیدند ایرانی هستیم، حس و حالی که گفتم به سراغشان آمد.

با اشاره یکی از اعضای گروه متوجه شدند که من اهل مشهد هستم، منقلب شده بودند. به خاطر مشکلات مالی تابه حال توفیق تشرف به حرم امام رضا (ع) برایشان فراهم نشده بود. در قلبم به امام هشتم (ع) متوسل شدم و بعد به آن‌ها قول دادم که اگر به ایران رسیدم، مقدمات سفرشان را فراهم کنم. امیدوارم با عنایت حضرت و حمایت تولیت آستان قدس، این اتفاق بیفتد.

درست در لحظه تنظیم این گزارش صدای پهباد شناسایی اسرائیلی شنیده می‌شود هوا که ابری باشد مجبور است بیاید در ارتفاع پایین، زیر ابرها. مثلا می‌خواهد نیرو‌های حزب ا... را شناسایی کند؛ نیروی مقاومتی که تمرکز اسرائیل را به هم زده است و‌ نمی‌گذارد دشمن روی جنایت در غزه معطوف شود. این شناسایی‌ها غلط از کار در‌ می‌آید، چون دیگر همه می‌دانند نیرو‌های مقاومت، اهل استتار هستند و رو بازی نمی‌کنند.

از شادی تا عزا در کسری از ثانیه

محسن اسلام زاده
مستندساز بحران

تجربه حضورم در جنگ‌های مختلف، گفتن ندارد. اگر به جنگ افغانستان، انقلاب لیبی، عراق و سوریه اشاره می‌کنم برای این است که به تفاوت‌های این جنگ‌ها با شرایطی که در این ۲۱ روز در جنوب لبنان سپری کرده ام، برسم؛ جایی که هنوز خیلی‌ها نمی‌دانند درگیر جنگ است. تصور می‌کنند طرفین چند تا راکت به سمت هم پرتاب می‌کنند و خلاص!

به اشتباه فکر می‌کنند همه حملات و جنایت‌های اسرائیل خلاصه می‌شود در غزه، درحالی که این طور نیست. کسانی که این‌ها را‌ نمی‌دانند احتمالا برای خودشان تحلیل هم می‌کنند که سیدحسن نصرا...، از وعده هایش پا پس کشیده و حزب ا... لبنان کار خاصی انجام نمی‌دهد. هیچ کدام از این حرف‌ها واقعیت ندارد. در جنوب لبنان، یک جنگ تمام عیار برقرار است.

بعد از صحبت‌های سیدحسن به مناسبت روز «شهید» در شنبه‌ای که گذشت، درگیری‌ها سنگین‌تر شده است. دست برتر با حزب ا... است که پایگاه‌های اسرائیل را‌ می‌زند بدون اینکه اجازه ترمیم خسارت‌ها را بدهد. در این حملات، فقط در یک روز ۲۹ اسرائیلی به درک واصل شدند. شرایط برای اسرائیل سخت است.

می‌دانید چرا؟ چون انگار که دارند با اشباح می‌جنگند. حزب ا... نه پایگاهی دارد و نه مقری. خیلی از مردم، نیرو‌های مقاومت هستند، با همان روحیه فداکاری. جواب دشمن درمانده، حمله کردن به خانه‌های مسکونی و غیرنظامیان است. نمونه اش خودرو غیرنظامی‌ای که چند روز قبل هدف قرار گرفت. پنج سرنشین داشت؛ مادربزرگ، مادر و سه نوه که دختربچه بودند. نوه‌ها و مادربزرگ شهید شدند و مادر زخمی شد. امروز قرار است برویم بیمارستان به عیادتش.

روایت مستقیم از میدان معرکه

داشتم از تفاوت این جنگ با تجربه‌های قبلی ام می‌گفتم و اینکه از زمین تا آسمان تفاوت دارد. مثلا اینکه زمین این جنگ، محدود است. اگر قبلا افغانستان با آن وسعتش درگیر جنگ بود یا عراق یا سوریه، الان وسعت بسیار محدودتری درگیر است و بیست وچهارساعته هم در رصد اطلاعاتی دشمن قرار دارد. تفاوت بعدی اش این است که اینجا با دشمنی طرفیم که هیچ، تأکید می‌کنیم هیچ، خط قرمزی برای جنایت ندارد.

به راحتی آب خوردن خبرنگار رویترز را کشت و خبرنگار الجزیره را مجروح کرد که منجر به قطع نخاع او در جنوب لبنان شد. در جنایتی دیگر صهیونیست‌ها به بیمارستانی در همین محدوده حمله کردند که به لطف خدا راکت اصابت کرد، ولی منفجر نشد. درخت‌ها را عمدا آتش می‌زنند و خلاصه هر کاری که از دستشان بربیاید، می‌کنند. مثلا ممکن است همین الان اراده کنند و برای رساندن پیامی به طرف مقابل به محل استقرار ما حمله کنند. این طور است که باید ذکر شهادتین را همیشه زیر لب داشته باشیم.

مستندسازی در این شرایط تفاوت دارد با جنگ‌های دیگر؛ باز هم از زمین تا آسمان. اینجا خبری از نیروی نظامی طرفین نیست. نه اینکه نباشد؛ به چشم نمی‌آیند. همه اش شلیک گلوله است و هواپیما و توپخانه و پهپاد. برخی از مردم خانه هایشان را ترک کرده اند. خلاصه اش که فضا امنیتی است. پیداکردن قصه‌ای برای ساخت مستند، سخت است در این شرایط. مجوز گرفتن برای فیلم سازی و ماندن شبانه در منطقه هم سخت است. به ما می‌گویند اگر بمانید جانتان در خطر است و شاید طعمه تیم‌های ربایش اسرائیل شوید.

روز‌های ما این طور گذشت؛ هفته اول به گرفتن همین مجوز‌ها سپری شد. از هفته دوم، ضبط را شروع کردیم؛ سیزده روز تمام. همه اش در شهر خیام بود که هم جوار با مرز‌های اشغالی است و تا سال ۲۰۰۰ در اشغال اسرائیل قرار داشت. دشمن هر روز به خیام حمله می‌کرد؛ آن قدر که سایه مرگ را روی زندگی حس می‌کردیم.

فاصله این شهر تا مرز فلسطین اشغالی و شهرک‌های تخلیه شده صهیونیست ها، چیزی در حد پنج دقیقه است. اینجا شب و روز آمیخته با احتمال انفجار است. در جنوب لبنان، فاصله تبدیل شادی به عزا در کسری از ثانیه است. با این حال مردم ایستاده اند برای زندگی در سرزمین همسایگی یک وحشی تمام عیار. درک این خطر دائمی ساده نیست. اینجا خدا طور دیگری نزدیک است.

موشک است دیگر!

مسعود دهنوی
مستندساز گروه روایت فتح

از خداحافظی با خانواده ام شروع کنم. خدا را شکر «نرو» و مانعی از این جنس در کار نبود؛ نه از سوی همسر و نه مادرم. فقط‌ می‌گفتند مراقب خودت باش، اما مگر می‌شود نگران نباشند؟! برای اینکه دل به دل نگرانی هایشان ندهم، سعی می‌کنم تصاویری را که ضبط می‌کنم با تأخیر برایشان بفرستم و اگر از خطر‌هایی که قابل کتمان نبود اظهار ناراحتی کردند، بگویم: من الان در آن موقعیت نیستم و آنجا را ترک کرده ام.

بار اولم بود که به جنوب لبنان سفر می‌کردم. همراهانم یک عکاس و یک فیلم بردار بودند. چاره‌ای نبود؛ ابتدا باید برای گرفتن مجوز‌ها به بیروت می‌رفتیم و چند روزی معطل می‌ماندیم. هدفمان رفتن به جنوب لبنان و شهرک‌های مرزی اش بود که درست روبه روی پایگاه‌های اسرائیلی قرار داشتند. در جاده‌ها و خیابان‌های جنوب لبنان که بیشترش شیعه نشین هستند، تصاویر آشنا زیاد می‌بینی؛ از امام موسی صدر و شهید چمران که به شیعیان این کشور، هویت و عزت دادند تا رهبر معظم انقلاب، امام (ره) و حاج قاسم سلیمانی.
گفتن و شنیدن از جنگ، شبیه وقتی که در شرایطش باشی نیست.

اسم بمب فسفری و کاری را که با بدن قربانیان می‌کند، شنیده اید لابد. من انفجار آن را از نزدیک دیده ام. رفته بودیم برای فیلم برداری در عیتا الشعب که گفتند اتفاقاتی دارد می‌افتد. خبری از امنیت نبود، حتی برای اهالی رسانه. اینکه تأکید می‌شد روی خودرو و جلیقه مان واژه «press» نوشته شود فقط برای این بود که اگر حمله‌ای اتفاق افتاد، دشمن نتواند مدعی شود که غیرعمدی ما را هدف قرار داده است؛ در همین حد.

وسایل را جمع کردیم و در مسجدی در همان محدوده مستقر شدیم. تا مرز فلسطین اشغالی، همه اش ۲۰۰- ۳۰۰ متر فاصله داشتیم. بمباران با بمب‌های فسفری شروع شدو در هوا که منفجر می‌شد همه جا را دودی سفیدرنگ می‌گرفت. شاید در عرض یک ساعت چهل بمب فسفری منفجر شد؛ طوری که فضا پر از دود سفید بود. پیش بینی اش را‌ نمی‌کردیم که دشمن از این بمب‌ها استفاده می‌کند. خدا را شکر که شهرک، در مرز لبنان و فلسطین اشغالی خالی از سکنه شده بود. بعید نیست رزمندگان حزب ا... که البته به راحتی آن‌ها را‌ نمی‌دیدیم، درگیر عوارض شده باشند.

خبر داشتیم که گروه‌های مستندساز دیگری هم از ایران در منطقه حضور دارند. اینکه همدیگر را ببینیم و تجمع داشته باشیم، نه ممکن بود و نه کار درستی بود. پهپاد‌های اسرائیلی دائم بالای سرمان بودند برای شناسایی. در هوای ابری به راحتی می‌شد آن‌ها را در آسمان دید. اگر مشکوک می‌شدند، به راحتی همان جا موشک به سمتتان می‌آمد. اصابت موشک به یک خودرو غیرنظامی که سرنشینانش زن و بچه بودند این طور اتفاق افتاد.

روایت مستقیم از میدان معرکه

همه ماجرا به این‌هایی که گفتم خلاصه نمی‌شد. جنگ، لایه‌های دیگری هم دارد. آنجا چیز‌های عجیبی می‌دیدیم. اصلا ما برای پیداکردن و روایت همین‌ها خطر را به جان خریده بودیم؛ روایت آدم‌هایی که حتی با خطر‌هایی که باید آنجا باشی تا بدانی یعنی چه، حاضر نبودند منطقه را ترک کنند و به نقاط امن‌تر بروند.

تماشای زندگی در سایه مرگ و مقاومت آدم‌ها بر سر آرمانشان واقعا جذاب است. مثلا مشغول فیلم برداری از بانویی بودیم که ناگهان موشک به نزدیکمان اصابت کرد؛ با صدا و لرزشی هولناک. آن بانوی لبنانی خیلی عادی به کاری که داشت می‌کرد ادامه داد و خطاب به ما گفت: «نترسید! نترسید! طوری نیست. موشک است دیگر. خانه آخرش این است که کشته می‌شویم.»

وقتی با مردم صحبت می‌کردیم که چرا مانده اند، حدیث می‌خواندند از پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) که نباید به دشمن پشت کرد. می‌گفتند از خاکمان دفاع می‌کنیم، هر چند قیمتش این باشد که ما را بکشند.

از سخنرانی‌های سیدحسن نصرا... نگفتم. هر دو در بازه سیزده روزه‌ای بود که در لبنان به سر می‌بردیم. اولی را در ضاحیه بیروت و دومی در حسینیه‌ای واقع در جنوب لبنان بودیم. رسانه‌های دنیا برای پوشش مراسم آمده بودند. خبرنگار بی بی سی را هم دیدم. داشت گزارش‌هایی تهیه می‌کرد که همچنان دارد پخش می‌شود؛ گزارش‌هایی بر ضد جریان مقاومت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->